- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و هفته وحدت
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست خیمهگاه تفـرقه با خانهٔ شیطان یکیست لات و عزّی با نقاب دین به میدان آمدند بتشکنها خوب میدانند: بتگردان یکیست داعـش و تکـفـیری و وهـابی و القـاعده پشت این دستان پیدا، نیت پنهان یکیست سالها با اسـم آزادی، کـبـوتر کـشـتهاند این جهانِ در ستم آزاد، با زندان یکیست تن به ذلت هرگز! اما جان به جانان میدهیم در تمام عصرها، رسم جوانمردان یکیست مرز، چیزی نیست! حتی از زمان هم رد شدند از نگاه اهل ایمان، بدر و خانطومان یکیست چنگ باید زد به حبلالله و از آتش گذشت عروةالوثقی یکی، پیمان یکی، فرقان یکیست هر حریمی حرمتی دارد بپرس از محرمان حرمت آل نبی با حرمت قرآن یکیست باز «بسم الله مجراها و مرساها» بخوان موجها بسیار، اما نوح کشتیبان یکیست صالحان، میراثداران زمین خواهند شد این حکایت، فصلها دارد، ولی پایان یکیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاشد که دلـم، راهـبـری داشـتـه بـاشد از عـالـم بـالا، خـبــری داشـتـه بـاشـد تا با مدد معـرفت، از خاک بر افـلاک انـدیـشـۀ سـیـر و سـفـری داشـتـه باشد تا چند توان زیست در این ظلمت تردید باید شبِ هـجـران سحـری داشته باشد تا چـنـد بـسـوزد بـشـر از آتـشِ بـیـداد چون لاله دلِ شـعـلهوری داشته باشد؟ تا چند قـرار است در این باغِ شـقـایق داغِ دل و خـونِ جـگـری داشـته باشد؟ حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور وز مِهـر گـریـزان پـدری داشـته باشد تا چـنـد بـشـر، دل بـسـپـارد به تَغـافـل در وادی حـیـرت گـذری داشـته باشد؟ تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟ باید که خـدا از پیِ روشنـگـریِ خـلـق پـیـغـامـی و پـیـغـامبـری داشـتـه بـاشد بایـد که خـدا بتشـکـنـی را بـفـرسـتـد تا در کـفِ هـمـّت، تـبـری داشته باشد شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا بـایـد که مـبـارک سـحـری داشته باشد هر جـا چـمـنـی بود بـبـوسـید که شاید از پـیـک بـهـاری، خـبری داشته باشد هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح صبـحـی که پـیـام ظـفـری داشته باشد صبحی که به همـراهیِ پیـغـام رسالت مضمـون طـربناک و تری داشته باشد صبحی که دهد مژدۀ پیـغـمبر موعـود با خـود خـبـر مـعـتـبـری داشـتـه باشد صبـحی که دهد بویِ دل انگـیز محمّد تـا بـاغ، صـفـای دگـری داشـتـه بـاشد آن مـهـر که در «هـفـدهـم ماه» برآمد شـاید که به ما هم نـظـری داشته باشد انجیل خبر داد به عیسی که همین است گر مـادر هـسـتـی پـسـری داشته باشد از پـرتو انـوار رُخـش وام گـرفتهست گـر وادی سـیـنـا شـجـری داشـته باشد آمــد کـه فــرود آورد از اوجِ تـکــبــر شاهی که شکـوهی و فری داشته باشد میخـواست که از کـنگـرۀ کاخ مدائن آئـیـنـۀ عــبــرت اثــری داشـتـه بـاشـد با آمـدنـش سـرد شـد آتـشـکـدۀ فـارس حاشا که پس از این شرری داشته باشد سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است گـر نـخـلۀ طـوبی ثـمـری داشـته باشد در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی از این گـل شـادابتـری داشـتـه بـاشـد پـیـراهـن او را بـرسـانـید به یـعـقـوب تـا دیــدۀ روشـننـگـری داشـتـه بـاشـد شاید که به شکـرانه بریزد به قـدومش خـورشـید اگر مشت زری داشته باشد مـهـتاب سِزَد بر سر راهـش بـنـشـیـند وز نـقـره فـشـانـی هـنـری داشـته باشد با مشـعـل تـوحـید فراز آمد از این راه تا نـوع بـشـر، راهـبـری داشـتـه بـاشد با خُلق عـظـیـمش هیجان داد به دلها تا نخـل وفـا بـرگ و بری داشـته باشد تـا راه به جـایـی بـبـرد، نـالـۀ مـظـلوم فــریــادرَس داد گــری داشــتــه بـاشـد با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد تـا نـالـۀ عـاشـق اثــری داشـتـه بـاشـد تا باز کـنـد پـنجـرهای رو به خـدا، دل تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد تا در صف عـشـاق سـری داشته باشد سیـمـرغ دل ما به حـریـمـش نَبَرد راه از عشـق مگر بال و پری داشته باشد خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش انـدوخــتـۀ مـخـتـصـری داشـتـه بـاشـد از جملۀ خوبان جهان، دل به علی بست تـا شـمـسِ نـبـوّت قـمـری داشـته باشد با عترت او هر که وفا کرد امید است از آتـش دوزخ سـپـری داشـتـه بــاشـد ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش از کـوچۀ رنـدان گـذری داشـتـه بـاشد
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زهی بهـار که از راه میرسد، اینبـار که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار هزار چـشمه خـطـابش کـنـند در اوراد هزار شـاخه سـلامـش دهـند در اذکـار زمین ز حـلّۀ سبـز محـمّدی، مـفـروش هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار حدیث سـرمدیاش، شمع خلـوت اوتـاد صفای احـمدیاش، شرح سـیـنۀ ابـرار ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکیست، بهشت ز حُسن باغش، تشبیه سادهایست، بهار دلیل خلق جهان است، یا اُولِیالألـباب! ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِیالأبصار! پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار به جز جمال محمّد که جلوهاش ازلیست کسی نچـیده ز بـاغ جهـان گـل بیخار خوشا سرودن نامش که هر زمان تازهست چو نغمهای که شود دلنشینتر از تکرار شفـیع و شـافی اُمّت، رسـول خاتم حق به جـان او صلـوات خدا، هـزاران بار دلا ز نعت خـصالـش دمی مـبـند زبان هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا کسی که در دو جهان است، سید و سالار دلا اگـر بـه هــوای بـهـشـت مـینـالـی دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار درود هر دو جهان بر رسول و آل؛ بگو! به دشـمنان نـبی لـعـنت خـدا؛ بـشـمار!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاران مـیآمـد بـا دعـای دسـتهـایت در دشـت میروئـید گـل از ردّ پـایت هوهو زنان باد از حریمت ذکر میچید میشد تنفس کرد «او» را در هوایت بر آب و آتش اخـم و لبخـند تو حـاکم از عرش تا فرش آفرینش خاک پایت هفت آٓسمان با چرخش تـسبیحت آرام افـلاکـیان تـسـلیم بی چـون و چـرایت بیگـانـه بـودی با نگـاه بغـض و کـینه ای آنکه چـشـمـان غـریـبان آشـنـایت شبهای غـمـنـاک مـدیـنه عید میشد بـا رؤیـت مـاه از هـلال خـنـدههـایـت پیغـمبران، مـؤمن به قـرآنت از آغاز ادیـان، مـسـلــمـانِ شـکــوه ربّـنــایـت وقت دعـا داوود را مـبـهـوت میکرد آهنگ شورانـگـیز و شیـرین صدایت تـنـهـا پـنـاه گـریـههـای بـیکـسـانانـد آنان که جـاشـان دادهای تحت کسایت ثـابـت شـده بـا مــهــر بـیانــدازۀ تـو حــدّی نــدارد مــهــربــانـی خــدایـت
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمان از لحظۀ آغـاز او چیزی نمیداند زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند کسی از عقل، از توصیف، از ادراک بالاتر کسی که نام او را آسمان دارد به سربندش که در قرآن حبیب خویش میخواند خداوندش جهان دارد هنوز از این تبسّم پند میگیرد چه معراجی که هرشب از دل سجادهاش دارد چه اسرار نهانی در نگاه سادهاش دارد که حتی مشرکان با آنکه از جان دشمنش بودند میان قومی از جاهلترین مردم اقامت داشت اگر آزار میدادند او را، استقامت داشت غـمش تنها سعـادتـمندی آحاد مردم بود شبی پرواز کرد، از آسمانها رفت بالاتر از آدم رد شد، از عیسی و موسی رفت بالاتر بدون پرده چندی با حبیب خود تکلم کرد میان کل عـالم یک نفـر با او برابر بود نه تنها مصطفی را جانشین بود و برادر بود به لطف مرتضی دارد پیمبر شرح صدرش را از این نعمت به روز واپسین پرسیده خواهد شد چه شد بعد از پیمبر وضع دین؟ پرسیده خواهد شد خدا یاد بشر میآورد آن روز فطرت را
: امتیاز
|
ازدواج پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست همسر دلـبـند پیـغـمـبر شدن سهم تو شد مثل تو هر همسری دلبند پیغمبر که نیست با قسم از فضل تو گفت و جهاد بذل تو آیهای محکمتر از سوگند پیغمبر که نیست هستیات را دادی و داراترین بانو شدی ثروتی بالاتر از لبخند پیغمبر که نیست مال دنیا؛ نه، تو زهرا داری و حتی بهشت خاک پای فاطمه فرزند پیغمبر که نیست مادری کردی برای مرتضی، جانم علی هیچکس غیر از علی مانند پیغمبر که نیست
: امتیاز
|
ازدواج پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن به هم میریزی آداب قدیم بیقراری را شروع عاشقی کردن، کمی بیتابتر بودن بزرگت میکند قلبی که سمت عشق چرخاندی کـنـار آفـتـابی زنـده باید شعـلهور بودن اگر از کوچهها زخم زبان میخورد پیغمبر زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن وزیدی در بیابانهای داغ فقر و تنهایی و تا منزل به منزل از محمد با خبر بودن نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است: کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن به شمشیر علی مینازد و سرمایهات، احمد به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختیست بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن خدا پل میزند با یک سلام از آسمان تا تو چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن بیا چـشم و چراغ خانۀ پیـغـمبر ما باش بیا لبخند شو بر اخمهای خونجگر بودن خدا دست تو را با دست پیغمبر عجین کرده نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است کـنار شانۀ مـردی خـدایی همسفر بودن
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو! محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو! تو پیش از وحی، ایمان داشتی، اعجاز عشق این است به قلبت اقتدا، پیش از نبوت کردهای بانو! به محراب دو ابرویش، تماشا کردهای حق را میان معبد چشمش، عبادت کردهای بانو! اگر زر باختی، بردی دل ماه دو عالم را چه سودی، در میان این تجارت کردهای بانو! تمام هستیِ حق: کوثرش، سهم تو شد، زیرا تمام هستیات را، نـذرِ اُمّت کردهای بانو! نبودی در خُم، اما با علی داماد و مولایت به لطف دست زهرایت، تو بیعت کردهای بانو! چه دُرّی، در دل دلدادگی دیدی، که از دنیا به یک پیراهن کهنه، قناعت کردهای بانو! به آن دست کریمت، دارم امّیدی که در محشر ببینم شاعرت را هم شفاعت کردهای بانو!
: امتیاز
|
مدح و آغاز ولایت امام زمان عج الله تعالی فرجه
عـالـم امـكـان سـراسر نـور شـد شیعه بعد از سالها مسرور شد پـور زهـرا تـاج بر سر مینهـد بر هـمـه آفـاق فـرمـان مـیدهـد حـكـم تـنـفـیـذش رسـیده از سما نامهای با مُـهـر و امـضای خـدا مینـشـیـند بر سریر عدل و داد آخـرین فـرمـانـروای ابـر و باد پـــادشــاه كــشــور آئــیــنــههــا تـکســوار قـصــۀ آدیــنــههـــا امـپــراتــور زمـیـن و آســمــان حُـكـمـران ســرزمـیـن بـیدلان لشگـری دارد بزرگ و بیبدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل عرشیان و قـدسیان فـرمانبرش مــردمـان مـهـربـان كـشــورش عـالـمـان حـوزههای عـلم عشق درسها آموخـتـند از محضرش خیمهای سبز و محـقر قـصر او پـایـتـخـتـش شـهــر سـبـز آرزو خـادمـان بـارگــاهــش اولــیــاء كـاتـبـان نـامــههـایـش اوصـیـاء یـوسـف مـصری سفـیر دولـتش پـیـر كـنـعـان هـم وزیر دولـتش در حریمش قدسیان هو میكشند فطرس و جبریل جارو میكشند خـیـمـهاش دارالـشـفـای خاكـیان قـبــلـهگــاه اصـلـی افــلاكــیــان عطر سیب و یاس دارد خیمهاش گرمی و احساس دارد خیمهاش بـیـرق عــبـاس پـیـش تـخـت او تكـیـهگـاه لـحـظـههای سخـت او چـادری خـاكی درون گـنجهاش گـوشـواری سرخ بین پـنجـهاش نیـمهشـبها عـقـدهها وا میكـند مخـفـیـانه گـنـجـه را وا میكـند بوسهباران میشود با شور و شین گـوهـر انگـشـتـر جـدش حـسین
: امتیاز
|
مدح و آغاز ولایت امام زمان عج الله تعالی فرجه
غـدیـر دوم شـیـعـه امـامتت عشق است به جن و اِنس و ملائک ولایتت عشق است سلام من به رکوع و سجود هر سحرت امیر عـدل مجـسم عـبـادتت عشق است به ذکر مادر مـظـلـومهات به پا خـیزی برای عزت شیـعه قـیامـتت عشق است به دشت خشک عـدالت شبی که میآیی برنگ حضرت باران کرامتت عشق است تو از تـبـار حـسـیـنـی و ما همه حُـرّیـم به گوشه چشم حسینی عنایتت عشق است سرشک چشم ترت بوی یاس عباس است شـبیه سروِ عـلمدار قامـتت عـشق است بـه روز بیکـسی دل کـنـار مـن بـودی انیس و مونس آخر رفاقـتت عشق است کـنار قـبـۀ شـش گـوشـه در شب جـمعه صدای عرشی و سوز تلاوتت عشق است شـروع قـصۀ تـو در ازل چـنـیـن بـوده که عشق اول راه و نهایتت عشق است
: امتیاز
|
مدح و آغاز ولایت امام زمان عج الله تعالی فرجه
مهـدی که عـالـمـنـد رهـیـن کـرامـتـش سر زد طلوع صبح نـخـست امـامـتـش همچون لباس کعبه که بر کعبه زینت است زیـبـا بـود لـبـاس امـامـت بـه قـامـتـش امروز شد امام ولی بوده است و هست تا صبح روز حشر به عالم زعـامـتـش برخیز و از سرور جهان را به هم بزن از« انـــمــا ولــیــکــم الله » دم بـــزن آتش به باغ دل همـه «بردا سلام » شد صبح ستـمگـران همه از یـأس شام شد وجد و سرور و شادی و عیش و خوشی حلال اندوه و درد و رنج و مصیبت حرام شد پـیـغـام بـر تـمـام سـتـمـدیـدگـان بـریــد مـهـدی امــام بـود و دوبـاره امــام شـد خورشید عدل و داد جهـان گـستر آمده گـویـی دوبـاره بـعـثـت پـیـغـمـبـر آمده در چشم خلق نور هدایت مبارک است بر خاک خشک بحر عنایت مبارک است آیــات نـصـر بـر ورق لالـههــا بـبـیـن در باغ عصر این همه آیت مبارک است آیــد نــدا ز سـامــره بـر عــالـم وجـود با این بیان که عید ولایت مبارک است هـمـت کــنــیـد در فــرج آل فــاطــمــه بیـعـت کـنـیـد بـا پـسـر عـسگـری همه خـیزید تا به گـمـشدگـان رهـبری کـنیم بر خـلق آسمان و زمین سـروری کنیم اول صـلا به خـیـل سـتـمـدیـدگـان زده آنگـه ز اهـل بـیـت پــیـام آوری کـنـیـم آریم رو به سـامـره آنگـه ز جان و دل تـجـدیـد عـهـد با پـسـر عـسگـری کـنیم فرمان عـدل و داد به خلق جهـان دهیم تا دست خود به دست امام زمان دهـیم پــایــنـده تـا قــیــام قـیــامـت قــیــام مـا گردون زده است سکه عزّت به نام ما چون نور آفـتاب که تابد بر آنچه هست پیـداست مجـد و سـروری و احترام ما مــا را خــدا ائــمـه گــیــتــی قــراد داد گـردیـد تـا که یــوسـف زهـرا امـام مـا »میثم» وجود غرق به دریای نور اوست هر چند غایب است جهان در حضور اوست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
هشت روز است که با درد مدارا دارد کوهِ صبری که در این بسترِ غم، جا دارد هشت روز است که از زهر به خود میپیچد هشت روز است که از مرگ تمنا دارد هشت روز است که پرپر شدنش را دیده همسری که به کنارش غم عُظمی دارد ذره ذره نفـسـش سوخت، تنش آب شده هشت روز است که اینگونه تقلا دارد هشت تَن کشتۀ زهرند از اجدادش لیک زهـر این دفعه چرا شکلِ معـما دارد؟! سرِ او روی زمین مانده در این مدت؟ نه! پـسـری هـسـت به دامن سرِ بـابـا دارد خانهاش کـرببلا حجـرۀ او گودال است هشت روز است به لب وای حسینا دارد هشت روز است که در خلوت خود میخواند: چـقـَدَر گـودی گـودال مگـر جا دارد؟! روضه میخوانْد: چرا آنهمه طولش دادند یک نفر تـشـنه مگـر آنهمه بـلـوا دارد آه از آن سینه که سنگینیِ پا را حس کرد وای از آن تـیغ که بد کـینه از آقا دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را انـگـار نـمیديـد دگـر دور و بـرش را جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش طوری كه بهم ريخت تمام جگـرش را شش سال، نگهـداشت علیرغم اسيری مـيـراثِ به جا مـانـدۀ نـسـلِ پـدرش را پـنـداشـتـه بـودنـد اگر حـبـس كـنـنـدش از شاخه بريـدند دگر برگ و برش را با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را تـا شـيـعـه بـه بـيـراهـۀ تـرديـد نـيـفـتـد بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
نه تنها دوست، دشمن فکر حفظ احترامش بود کسی که آیۀ تطهیر بخشی از مقامش بود تمام سهمش از این خاک شد یکگوشه از زندان همان مردی که هرگوشه از این عالم به نامش بود کمال سود را حتی برای دشمن خود داشت که زندانبان او یکعمر دربند مرامش بود اگرچه قدر او را مـردم دنـیا ندانـسـتـند ولی در عرش تسبیح ملائک ذکر نامش بود تمام روزها را روزه و شبها عبادت داشت اگرچه غصه قوت غالب هر صبحوشامش بود چرا باید إبا میکرد از عـمّـال عـباسی؟ کسی که جمع حیوانات وحشی نیز رامش بود دلش میخواست تا روز ابد میماند با آنها که دنیا بیشتر در نزد محرومان بهکامش بود به شوق دیدن او سوخته جانودل کعـبه که تا روز ابد مشـتاق دیدار امامش بود حسن فرقی ندارد مجتبی یا عسکری باشد که تنها ماندن و بییاوری ارث مدامش بود عطش بالا گرفت و زهر آخر کار خود را کرد دم آخر به یاد داغ جـدّ تـشنهکـامش بود به زهر کینه، اما با امید از دار دنیا رفت چرا که آن امام منتـقـم قـائم مـقامش بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
دل میدهـد حواله مرا سوی عسکری میخوانَـدَم به سایۀ گـیـسوی عسکری میخواهد او وضو بنمایم به آب چـشم صورت نهم به خاک سر کوی عسکری محـراب ابـرویش بـشود سجـدهگاه من حـتی مـسـیر بوسۀ بر روی عسکری میخوانَدَم به دشت که تا نوحهگر شوم بـا دیـدههـای جـاری آهـوی عـسکری او خـواند و من قـدم به قـدم آمدم جلـو گشتم اسیر در سر یک موی عسکری دیدم فـرشته در حـرمـش گریه میکند شوری دگر به پا شده در کوی عسکری از چشم عرش چشمۀ باران رسد به خاک خورشید هم نشسته به سوسوی عسکری حـتی ربـیـع آمـده و نـوحـهخـوان شده دارد دلی به سـیـنه ثـنـاگوی عسکری زهـر آمده تـوان حسن را گرفته است دیگر توان نمـانده به زانوی عسکری بر قائمش عجیب شده سخت و جانگداز ثـانـیـههای فـصل تـکـاپـوی عـسکری قرآن به سر گرفته سحر فجر ناطقـش آرام؛ دل سـپرده به یاهـوی عـسکری پـرده کـنـار رفــتــه و مــاه تــمــام او بوسـه زنـد مدام به بـازوی عـسـکری با این همه رسیده که سامان دهد به باغ دارد مـسـیـر آمـدنش بـوی عـسـکری حجت تمام، نور علی النور جلوه کرد دارد بـه دسـت آیـنـۀ روی عـسـکـری
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
از جهان، خورشید عالمتاب رفت رفت و عـالم در دلِ گرداب رفت گـریـه کـن! که از رکـاب سـامـرا آن یـگــانـه گـوهـرِ نـایــاب رفـت دستهایش سرد شد از زورِ زهر سوخت در تب! غرقِ آهی ناب رفت از نـفـس افـتاد و رنگـش زرد شد حالِ خوش از پیکرِ سرداب رفت پلکهای خـیس را بر هم گـذاشت تا ابد از چـشم عـالم؛ خواب رفت تشنه بود و تـشنه بود و تـشنه بود مثـل جـدّش با دلـی بـیتـاب رفت مـهــدی آمـد در کـنـارِ پـیــکـرش مـاه آمـد! حـضرتِ مـهـتاب رفت تا که قـامـت بـست فـوراً بر نماز آبــروی جــعــفـــر کــذّاب رفـت!
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
من که خونین جگر از زهر جفایم پسرم لالـهام؛ لالـه و در شـعـله رهـایم پسرم نفسم سوخته از هُرم عطش مثل حسین آه کاین شهـر شده کـرب و بلایم پسرم میچکـد شیون و آه از دو لب گـلگونم بر تو آیا رسد از حـجـره صدایم پسرم ارتـعـاشـی که پـدیـد آمـده در دسـتـانـم میدهـد آگـهی از رنـج و بـلایم پـسرم معتمد کُشت مرا؛ آن که ستم داشت روا بود آن تـیره نـَسَب خـصم دغایم پسرم شعـلـهور کرد مرا آتـش زهـرش آری مانده در سـیـنه هـنوز آه و نوایم پسرم چارهای نیست اگر در گذر از این راهم دست تـقـدیـر کـنـد از تو جـدایـم پسرم پس ازین، این تو و این خاطره اندوهم مـانـده بر جـادۀ غـمهـا رَد پـایـم پـسرم تو بیا تا که درین لحـظه بـبـیـنم رویت قدرتی نیست که من سوی تو آیم پسرم کاش میشد لحـظـاتی به بـرم بنـشـینی چون که مشتاق تو ای مـاهْلـقـایم پسرم یک نفس مانده که جان بر لبم آید «یاسر» جز همین شعـله نماندهست برایم پسرم
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
ای جگرگوشه امان از جگرم مهدی جان زهر آتش زده پا تا به سرم مهدی جان لرزه افتاده به جانم، تو بیا راحت جان ای رخت روشنی چشم ترم مهدی جان سر من بر روی دامان تو و میسـوزد جگـرت را نفس مخـتصرم مهدی جان نام من هم حسن و مادریم همچو حسن کشتهٔ کوچه و دیوار و درم مهدی جان آتش فتنه که از سمت سقـیفه برخاست باز هم زهر شد و زد شررم مهدی جان هم از این داغ و هم از روضهٔ جانسوز عطش سوخت بابا جگر شعلهورم مهدی جان یاد آن تـشنهلبِ از لب خـنجـر سیـراب جرعـهای آب بیاور به برم مهدی جان شمع عمرم که به تبعید و به زندانها سوخت شـده انـوار هـدایت ثـمـرم مهـدی جان عالمی چشم به راه تو و در حال دعاست که رسد روز ظهورت پسرم مهدی جان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
آنـکـه بـر محـضـر شـما نـرسد مـطـمـئـنـا کـه تـا خــدا نــرسـد بهتر است اینکه زیر خاک رود آن سـری کـه بـه سـامـرا نرسد عـطـرِ ســرداب را نـفـهـمـیــده آنـکـه بـر "سُـرَّ مَن رَا ...نرسد چـشـم بـر خـاکِ آن اگر بکشیم آسـمـان هـم بـه گـرد مـا نـرسد سـامـرا رفـتـههـا به من گـفـتـند هـیـچ جـایـی بـه کـربـلا نـرسـد از کـفـن کـردنی دوباره بخوان تا که روضـه به بـوریـا نـرسـد با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم نـام مـا را کـه از قـدیـم نـوشت از گـدایـان ایـن حـریـم نـوشـت تا خـدا حـال و روز مـا را دیـد بـعـدِ نـام حـسـن کـریـم نـوشـت تـا که پـیـش تو درد دل کـردیـم نـام مـا را خـدا کـلـیــم نـوشـت دل مــا را اسـیــر کــرد آنـکــه بــال جـبـریـل را گـلـیـم نوشت رفـتـه بــودیــم مـشــهــد و آقــا بـاز هـم روزی عـظـیـم نـوشت ســامـرا واجـبـیـم، امــام رضـا نه کـبـوتـر که یا کـریـم نـوشت با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم این طرف صحن صاحب کرم است آن طرف یک غریب بیحرم است این طرف هرچه هست زائر هست آن طرف بیچراغ بیعلم است ایـن طـرف احـتـرام مـیبـیـنـی آن طرف ناسزا که دم به دم است سـامـرا شـد خــراب فـهـمـیــدم چـقدر روضهها شـبیه هم است مـــادریانــد هـــر دو تــا آقـــا موسپید است هر که غرق غم است پیش هر دو به گـریه میشنوی روضۀ پهلویی که محترم است با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم کاش پلکـت کـمی تکان بخورد به زمـیـن ورنه آسـمـان بخورد پـسـرت آمـده است تا جـگـرت زخم کـمتر از این و آن بخورد ظـرف آبـی به دسـتهـایـش تـا پـدر آبـی نـفـسزنــان بـخــورد میخـورد ظرف هی به دندانت چه کـند آب نـیـمـهجـان بخـورد خوب شد کـودکـت نـدیـده لـبت ضربه از چوب خیزران بخورد روی پیـشانیات فقط چین است آه اگـر سـنـگ بیامـان بخـورد عمه مانده است زیر هر ضربه که مـبـادا بـه دخـتـران بخـورد دخـتـران تـشـنـهانـد و با خـنـده لـقـمـۀ خـویش را سنان بخـورد با حـسـیـنـیـم با حـسـن هـسـتـیم ما گـدایِ دو یـا حـسـن هـسـتـیم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
سلام ای نور، ای محصور، ای دور از رهاییها غـریببن غـریـبِ وادی نـا آشـنـایـیها تویی که مرزهای نقشهها را خطّ بُطلانی سلام ای هستیِ اَعـراب، فخر آریاییها سلامِ دورِ ما جان داد در راه علیکِ تو کمی نزدیک کن ما را شبیه سامراییها کمی هم کاسههای چشممان را پُر کن از دیدار که با دینار کاری نیست ما را در گداییها طوافِ کعبه دور قبلهاش قسمت نشد آخر به حقّ عاشق و معشوق ظلم است این جداییها زمان ای کاش برمیگشت ما را با خودش میبرد که شاید پیشمرگت میشدند از ما فداییها حسن یعنی فقط زخم از نمکنشناسها خوردن گره خوردن به غم در پاسخ مشکلگشاییها سکوت خستهات یک حنجره فریاد میخواهد صدایت زخم خورد از خنجر بیهمصداییها تو را غربت، تو را زندان، تو را دیوارها کشتند برای زهر گفتی از جفا، از بیوفاییها به دستت کاسۀ آب و به چشمت کاسۀ اشک است لبت سیراب شد با روضههای کربلاییها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
ای ســراپـا حُـسـن حــیّ ذوالــمــنـن ســوّمـیـن ابـن الــرّضـا دوّم حـســن ای هــزاران آفــتــابـت مــشــتـــری یــا ابــاالـمـهــدی امــام عـســکــری دُرّ ده دریـــا و بــحــر یــک گــهــر آن گـهـر خـود حـجـّت ثـانـی عـشـر بـا هـمـه درد و غــم و عـمـر کـمـت تـا ابــد مـرهـون احـسـان، عـالـمـت از نـــمــاز و از دعـــای مــتــصــل بُــردی از دشـمـن کــنـار حـبـس دل بـا خـدا پـیـوسـتــه در راز و نــیــاز روزهـا را روزه، شـبهـا در نـماز رنـجهــایـت در ره تــوحــیــد بـــود ســالهــا یـا حــبـس یـا تـبـعـیـد بـود روزگـارت شـعـلـههـا بر جان فکـند دشـمـنـت در بـرکـۀ شـیـران فـکـنـد ایـسـتـادی بـیـن شـیــران در نــمــاز شـیــرهــا را جــانـبـت روی نــيــاز الــلـه الــلــه گــرد تـــو درّنـــدگـــان سـر فـرو بـردنـد هـمچـون بـنـدگـان نــور عــلـمـت از درون حـبــسهــا کـرد از ظـلـمـت جـهــانـی را رهــا ای دمـت جـان داده بر روح الامـین آســمــان خـفــتــه در خـاک زمـیــن رهــنــمــای آفــریــنـش کـیـسـت تـو شـهـریـار مـلـک بـیـنـش کـیـست تو چـشـم بـد از مـاه رخـسـار تــو دور یک جـمـال و چـارده خـورشید نـور گـشـت دشـمــن در جـوانـی قـاتــلـت کـــشـت در مــاه ربــــیـــع الاوّلــت کـفـر خـود را عـاقـبـت معـلـوم کرد هـمچـو اجـدات تو را مـسـمـوم کـرد ســامــره شــد صـحــنــۀ روز جــزا گـشت تـنهـا مـهـدیات صاحب عـزا ای بـه قــربــان تـو و عـمــر کـمـت قـلـب مــهـــدی داغـــدار مــاتــمــت بـیتـو مـهـدی بـیکـس و یـاور شده طـفـل تــنــهــای تـو تـنـهــاتــر شـده آه از آن ساعت که در سوز و گـداز خـوانـد مـهـدی بـر تـن پـاکـت نـماز کـرد تـا جـسـم ضـعـیـفـت را نـظــر بر کـشـید آهـی جهـانسوز از جگـر آسـمــان دیــدهاش انــجــم گـریـسـت بین مردم مـخـفـی از مردم گـریست گـر چـه بــوده اشـک دامـن دامـنـت شکـر حـق زنجـیـر نـبـوده بـر تـنت جـسم تو زخـم از دم خـنـجـر نداشت پـیـکـر جـدّ غــریـبـت ســر نـداشـت آه از آن سـاعـت که زین الـعـابـدیـن پـیــشــوای عــابــدیـن و ســاجــدیـن دید در گـودال خـون بر روی خـاک پـیـکـر پـاک پــدر را چــاک چــاک یـوسف زهـرا و زخـم تـیـر و سنگ گرگها کردند جـسمش چنگ چنگ گشت از چـشمش روان دریای خون خـواست جـانـش از بـدن آیـد بـرون هــمــدم او جــز شــرار تـب نــبــود جان ز کـف میداد اگـر زینب نـبود
: امتیاز
|